اعظم صفایی :«عبدالجبار کاکایی» شاعر و ترانه سرای نامی کشور و مدیر دفتر
شعر و ترانه وزارت ارشاد که آثارش توسط خوانندگان سرشناس کشور خوانده شده و به گوش
مردم آشنا است این روزها کتاب «لگد کوب خیال» که مجموعهای از نقدها و دست نوشتههای
اجتماعی و انتقادی با سبکی ادبی است را به
زیر چاپ دارد؛ آخرین کتابی که از این شاعر سرشناس کشور در سال گذشته روانه بازار
شد«در مجاورت جهان» نام داشت که توسط نشر «کوله پشتی» منتشر شد. با این شاعر
توانمند کشور درباره جایگاه شعر و ترانه در ادبیات امروزی به گفتگو نشستیم.
شما به عنوان مدیر دفتر شعر
و ترانه وزارت ارشاد چه نوع نظارتی بر اشعار دارید ؟
وظیفه ارائه مجوز به اشعار بر عهده شورا است و کار این شورا
این است که آثار را به لحاظ فنی بررسی میکنند و مجوز فنی آثار را صادر میکنند تا
مشخص شود فلان اثر کیفیت فنی برای اجرای موسیقایی دارد یا خیر. شورای دیگری وجود
دارد که شورای نظارت محتوایی است که مشاوران رئیس مرکز موسیقی هستند و این شورا
محتوی آثار را به لحاظ خطوط قرمز جامعه بررسی میکند. این دو شورا کار بررسی شعر
را انجام میدهند. شورایی که من در آن فعالیت دارم شورای فنی آثار است که معایب
فنی آثار را مشخص و نکات لازم را متذکر میکند.
آیا در حال حاضر
اشعاری که سروده میشوند بیانگر مطالبات حقیقی مردم و برخواسته از شرایط اجتماعی
آنها است؟
متأسفانه ادبیات اجتماعی، انتقادی ما فلج است و جرأت بیان
مطالبات اجتماعی را ندارد و این درحالی است که در شرایط فعلی هیچ چیز روشن تر از
مطالبات اجتماعی مردم بویژه فشارهای اقتصادی شدید نیست . البته نهادهای خاصی وجود
دارند که نوع خاصی از ادبیات اجتماعی را تبلیغ میکنند که همان جنبههای مقاومت
است و برخی از نهادهای ایدئولوژیک انقلابی کماکان به چاپ این آثار وبرگزاری
فستیوالهای ادبی میپردازند و رسانههایی مانند تلوزیون این اتفاقات را برجسته و
معرفی میکنند.
ما یک گونه از ادبیات اجتماعی داریم که مبلغ آن نهادهای
ایدئولوژیک انقلابی هستند مانند دفاتر حوزه هنری و سازمان تبلیغات. اما در حقیقت
نگاه انسانی به جامعه ایران باید شناساننده مطالبات واقعی اجتماعی باشد. صدای فقر،
بیکاری، عدم اشتغال، فشار اقتصادی به طبقات پایین ، اختلاص، دزدی و غارت هیچ گاه
در ادبیات شنیده نمیشود اگرچه در فضای مجازی گاهی به طور پراکنده شاهد شنیدن این
اصوات هستیم اما عموما شاعران اسم و رسم دار از اینکه به این مفاهیم بپردازند به
سبب قرار گرفتن در تنگناهای شغلی و خانوادگی خودداری میکنند. در این شرایط
مطالبات اجتماعی بازتابی در ادبیات و شعر ندارد ودر واقع متولیان فرهنگی هم با
عبارات" سیاه نمایی نشود"،"یأس و ناامیدی ایجاد نکنید" و
عباراتی از این دست به شاعران توصیه میکنند از این موضوعات حرفی به میان نیاورند.
در ترانهها و سرودها هم معمولا ترانههای زیرزمینی بیانگر این موضوعات هستند و
ترانههایی که نیاز به اخذ مجوز دارند تا به صورت رسمی در کنسرتها عرضه شوند از
بیان موضوعات اجتماعی منع میشوند، از آن طرف مسیر کارهای عاشقانه را باز گذاشتهاند
گویی که مملکت به جز عشق و عاشقی و قهر و آشتی مشکل دیگری ندارد. به هرحال دورهای
است که به نظر میرسد ادبیات با مردم صادق نیست؛ به عقیده من مقصر اهالی ادبیات
نیستند بلکه مقصر فضایی است که ایجاد شده و مدیریت غلطی است که بر منابع فرهنگی مملکت خیمه زده و درست نمیتواند
جامعه را هدایت کند.
به تازگی شاهد رواج اشعاری هستیم که به نوعی مفاهیمی نظیر
خشم و نفرت را ترویج میکنند، راجع به این موضوع چه نظری دارید ؟
خشونت در شعر به نوعی منفی نگری به اطراف است که میتواند
به هزار و یک دلیل ایجاد شود. شاعری که اطراف خود را سیاه میبیند طبیعی است که در
عاشقانههای خود نگاه خشم آلودی داشته باشد. این موضوع علل بسیاری دارد که بخشی از
آن مربوط به مدیریت فرهنگی ما است و اینکه مجال دادن به این گونه ترانهها را نوعی
ترویج سیاه نمایی میدانند و دیگر اینکه عاقبت ساکت کردن اشعار اجتماعی روی آوردن
جوانان به موضوعات عاشقانه از نوع منفی و به تعبیری خشونت آمیز است.
در رابطه با سرقت ادبی که به به تازگی از سوی یکی از
خوانندگان معروف صورت گرفت و به کرات شاهد آن هستیم ، چه نظری دارید و برای مقابله
با این معضل چه باید کرد؟
نهادهای قانونی و مراجع
رسمی باید پیگیر این معضل باشند و دولت، وزارت ارشاد و سازمانهای مرتبط باید مراقب
کپی رایت باشند. متأسفانه سرقت ادبی در حجم وسیعی به شکل عدم رعایت کپی رایت در
جامعه صورت میگیرد. از آگهیهای بازرگانی تلویزیون گرفته تا فیلمهای سینمایی و
تألیفات کتب و پایان نامههای تحقیقی همه و همه کپی رایت است. وقتی قبح دزدی از
بین رفت در همه زمینهها این موضوع اتفاق میافتد و این مسأله از بی مسئولیتی خبر میدهد.در تمام دنیا وقتی پرسش
میشود که متولی نظارت بر کپی رایت چه کسی است، پاسخ دولت است. اما در جامعه ما وقتی
سراغ نهادهای نظارتی و قانونی میرویم و میپرسیم شما برای جلوگیری از کپی رایت چه
میکنید پاسخ میدهند" وظیفه ما نظارت بر محتوی آثار است" و فرصت اینکه
دنبال حقوق قانونی اثر باشند را ندارند و فقط به دنبال این هستند که در اثر چیزی
وجود نداشته باشد که غیر متعارف باشد.
وقتی نگاه از یک امر قانونی که وظیفه دولتها در
سراسر جهان است به امری که وظیفه دولت نیست و وظیفه نهادهای اجتماعی است تغییر مییابد، طبیعی است که شاهد بروز این وضعیت باشیم . وقتی مردم راجع به این موضوعات بی تفاوت
هستند یعنی موضوع حل شده است. به طور نمونه خوانندهای که در اجرا لب خوانی کرده
بود و مردمی که به کنسرت او رفته بودند بی تفاوت از موضوع گذشتند.
دولت و وزارت ارشاد به تنهایی قادر به مراقبت
محتوایی از آثار نیست بلکه باید به وظیفه
اصلی خود که حفظ حقوق مولفین است عمل کند و زمانیکه این اتفاقات نمیافتد، سرقت
ادبی رخ میدهد. اگر سری به اینستاگرام بزنید،متوجه اشعاری میشوید که به نام
افراد دیگر چاپ میشود.
به طور نمونه فردی شعری شبیه به سپهری و مشیری میگوید و
به نام آنها پخش میکند و بعد شعر از شبکه حقوقی سردرآورده و در جایی اجرا میشود
و در این حالت سریع از پشت اسم مشیری درآمده و فردی مدعی میشود شعربرای اوست و
حق حساب میخواهد. این در واقع نوع جدیدی
از شیادی است زیرا فرد شعر را در فضای مجازی رها میکند و در این فضا اغلب افراد قادر به تمیز شعر
بالغ از نابالغ نیستند و به یکباره شعری
سست و بی معنا به اسم شاعری توانمند ثبت میشود. به طور نمونه شعری به دروغ از من
در جایی منتشر شد تحت این مضمون که" خون دل مینوشم و شعرم طراوش میکند دوستانم غافل از مفهوم به به میکنند"
شعر مسخرهای که عارم میآید این شعر را به خود نسبت دهم. گاهی فکر میکنم شبکهای
پشت این ماجراها باشد که شعری را بزرگ میکند و به نام یک نفر پخش میکند و
زمانیکه شعر اجرا شد میگوید شعر برای ماست تا حق تألیف بگیرد.
فاجعه بارتر از این موضوع
تغییر اشعار شاعران بزرگ به زبان محاوره است؛ این فاجعه فرهنگی به چه علت رایج شد؟
قبلا این فاجعه را در
خوشنویسی پشت کامیونها و ماشینها داشتیم که اشعار بی ربط و بی معنا را مینوشتند
و دانش ادبی جامعه را میتوانستیم با این ادبیات پشت نویسی شده بر وسایل نقلیه
بسنجیم ،بعضا هم نوشتههای خوبی بود ولی اغلب غلط بود. این فرهنگ سالهاست سقوط کرده
است و تنها مربوط به سی چهل ساله اخیر نیست .بیش از دویست سیصد سال است که ما از
منابر هم اشعار خوب نمیشنویم ،قبلا وعاظ ما بر روی منابرآثار عطار و مولانا را میخواندند
و امروز آثار یک عده شاعر پیش افتاده را میخوانند که اطلاع و دانش آنها کم از
وعاظ و مداحان است. وقتی وعظ ما سقوط کند و وعاظ مشهوری نداشته باشیم که ادبیات و شعر را در
جامعه ترویج دهند و زمانی که شعردر
گفتگوهای معمولی مردم جایگاهی ندارد طبیعی است که صنعت شعرشناسی مردم هم افت میکند.
در این شرایط هر مزخرفی به نام سیمین بهبهانی، فریدون مشیری، احمد شاملو و سهراب
سپهری پخش شود باورپذیر میشود. چندی پیش شعری به نام فریدون مشیری برای من
فرستادند که قرار بود خوانندهای بخواند و
من هرچه جستجو کردم این شعر را در ابیات منسوب به این شاعر ندیدم و فهمیدم که این
شعر برای دانشجویی است که این شعر را یکبار در وبلاگش گذاشته اما درتمام اینترنت
به نام مشیری منتشر شده است و این دانشجو با افتخار گفته بود که "اشعار مشیری
و سپهری را بازسازی و الگوبرداری میکنم" درحالیکه این الگوبرداری به شکلی
غلط است به طوری که مصرعهای درخشان شعرا را برمیدارند و با کلام خود تلفیق میکنند
و کاری تقلبی تحویل مردم میدهند.
رسانه در ارتقای سطح دانش
ادبی مردم چه نقشی دارد؟
رسانه قادر است در این حیطه ،مدل سازی و برند سازی کند همانطور که ژست، تیپ و لباسهای بازیگران را برندسازی میکند
در مورد شعرا هم میتواند آثارشان را برندسازی کند. چرا رسانهها در رابطه با
اشعار اصیل ادبیات ایران مانور کمی میدهند و یا مجله تخصصی ادبی غنی در این حوزه وجود ندارد تا آثار و زندگی شعرا را
معرفی کند.کار رسانه الگوسازی است و در این باره هم باید الگوسازی کند وگرنه
تئوری، نقد و بحث فایدهای ندارد. بررسی مطالبات شعرا و نویسندگانی که صنفی برای
احقاق مطالبات خود ندارند یکی از مهم ترین مسائلی است که باید به آن پرداخته شود و
برای جامعهای که سینما و موسیقی آن صنف ندارد اما ادبیات آن صنفی ندارد باید تأسف
خورد چرا که ادبیات و کلام فکر جامعه را میسازند. چرا اهالی ادبیات نمیتوانند
دور هم جمع شوند و صنف بسازند چه کسی بین این قشر اختلاف انداخته است از اختلاف در
سبک سرودن و نوشتن تا اختلاف در وضعیت تفکر. ده ها اختلاف بین گروههای ادبی وجود
دارد به شکلی که نمیتوانند زیر یک سقف جمع شوند و این ها مواردی است که باید به
آن پرداخته شود.